طرح جامعِ بیستوپنج سالهیِ تهران در دورانِ شهرداری او انجام گرفت؛ سرعتِ ساخت و ساز در پایتخت در زمانِ شهرداریِ نیکپی به اوج دورانِ خود رسید و تهران به سرعت به سمتِ تغییر و مدرن شدن پیش رفت. او برای آبادانیِ تهران بسیار زحمت کشید و در زمانِ او تهران کاملا متحول شد.
او به اتهاماتی چون: برطرف نکردنِ مشکلِ ترافیکِ تهران و کمک گرفتن از مهندسینِ فرانسوی برایِ راهاندازیِ مترویِ پایتخت تیرباران کردند.
[عکس 972×1280]
مشاهده مطلب در کانال
البته خواهرتون جملات قصار زیاد داره! ولی اینا سه تا از پرکاربردترینها هستند:
۱- وقتی دیره، از اولش دیره.
یعنی زمانِ هیچ کاری از آخر دیر نمیشه. اینطور نیست که از دقیقه ۹۰ به بعد بره تو وقتِ اضافه. بلکه از اول، از همون دقیقه اول! دیر شدن کم کم شروع میشه و همه چیز به سوء مدیریت خودمون برمیگرده که زمانِ انجام کاری دیر میشه.
۲- هر کاری یه نشدی داره.
دقیقا نقطه مخالفِ ضرب المثل "کار نشد نداره" است. گرچه به قشنگی جمله قبل نیست ولی میشه هروقت کسی بیش از ح
برای نوشتن از زمانِ حال، باید دیوانه باشی.
زمان به دو دسته تقسیم پذیر است: گذشته و آینده. که گذشته دائما آینده را بلعیده، بزرگ و بزرگتر میشود. برای چشیدنِ طعم زندگی، آینده را که نه، باید گذشته را سفت چسبید.
پ ن: توی دفترچه ی پالتوییِ راه راهم نوشته بودمش، همین تابستون. ولی وقتی دیدمش یادم نیومد کی نوشتم، اصلا و ابداً. پس حتماً قبل از خوابیدن نوشتمش.
بیشتر از بالا و پایین کردنِ کلماتی که میخوای بگی،
در مورد زمانِ گفتنش دقت و تامل کن!
گفتن نابههنگام صحبتهای دلنشین هم گاهی مخاطب رو منزجر میکنه،
و حتی گفتنِ نابههنگام حرف حق، میتونه مخاطب رو به راه باطل سوق بده...
+به این مورد در رفتارهامون دقت کنیم. خیلی مهمه. بیان حرفها و ارائه واکنشها به صورت ناگهانی و بدون موقعیتسنجی یکی از رایجترین و مهمترین آسیبهای ارتباطی در جامعه ماست..
سلام
خوبید
خوشید
اومدم اما خسته....خسته ازین کارایی که رودوشمه...اخه میدونید!30ِِرداد جشن (شیرینی خورنمهیا همون جشنِ عقد و طلا زنی که شما بش میگید.
الان سوال پیش میاد"اخه بعدِ 11 ماه؟؟؟؟؟"
اره
بعد یک سال میخوایم بجشنیم چون زمانِ عقدمون درست روزِ گروه خون رفتنمون
وقتی جواب ازمایش اومد و داشتیم خوشحال میشدیم خبر دادن مادربزرگ اقامهدی
فوت کردن
خب من بدون بله برون و با 7روز تاخیر خیلی ساده و اروم محضرعقدکردم و عهد کردیم بع. سال جشن بگیریم
الانم زما
نماز غفیله به دو رکعت نمازی گفته میشود که با آیات و قنوت خاص بعد از نماز مغرب خوانده میشود. این نماز به نامهای «غفیله»، «دو رکعتِ غفلت» و «دو رکعتِ زمانِ غفلت» مشهور شده است.
علت این نامگذاری این است که نماز غفیله بین نماز مغرب و عشاء که به آن، زمان غفلت گفته میشود خوانده میشود. همانگونه که از امام باقر(ع) نقل شده که فرمودند:
«از زمان غروب خورشید تا زمان از بین رفتن شفق (سرخی مغرب)، ابلیس لشکریان شبانهاش را به کار گمارده و میگسترا
یکی از بزرگترین تفاوتهای روابط عمومی و تبلیغات در برنامهریزی
است؛ بهطوریکه روابط عمومی برای بلندمدت برنامهریزی میکند اما
تبلیغات، در کوتاهترین زمانِ ممکن به دنبال نتیجه است و البته این موضوع،
ریسکِ کار را بالا میبرد. روابط عمومی با صبر و حوصله و اختصاصِ زمانِ
تفکرِ بیشتر به مشتری و شرکت، در جهتِ جلبِ رضایتِ هرچه بیشتر مشتری و
ارائهیِ خدمات بهتر، سعی در دائمی کردن مشتریان و مخاطبان شرکت دارد.
ارئهٔ چهرهٔ واقعی و شفافِ شر
گذر زمان واقعا میتونه تغییرات اساسی ایجاد کنه.
مثلا منی که از چند نوع غذا به شدت بدم میومد الان دیگه برام تفاوتی ندارن یا مثلا جاهایی که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم رو الان با علاقه میرم و حتی هم صحبتی با خیلی ها رو که روزهایی شده بود عادت هر روزه م رو دیگه تمایلی بهش ندارم.
زمان و روزهای زندگیمون یکی یکی داره سپری میشه و من این روزها به شدت گذر اون رو در زندگیم حس میکنم.
همه ش حس میکنم زمانِ یکسری چیزها داره میگذره و دارم از زندگی عقب میافتام در ح
محبوبِ من
حقیقتش را اگر بخواهی من در تمام نقاط زندگیام دیر بودم. چه آن زمانی که تو را دیدم، چه آن زمانی که پیدایت کردم، چه آن زمانی که فهمیدم باید عاشقت باشم. اصلا من همیشه دیر فهمیدم، همیشهی خدا بیدقت بودم. دیرفهمِ بیدقت بدشانس میدانی یعنی چه؟ یعنی هیچوقت فرصت بهدست آوردنت را نداشتم که بخواهم روزی به ترس از دست دادنت فکر کنم. یک آدمِ دیرفهمِ بیدقتِ بدشانس با قلاب ح جیمی صید میشود، روی دندانههای سین کشته و بریده میشود، بهآ
یه نکته جالب درباره نامگذاری سیارک ها:
همینکه مدار سیارکی مشخص میگردد، عددی به ترتیبِ زمانِ کشف بدان نسبت داده میشود و به دنبال آن نامی میآورند که نام را معمولاً کاشف برمیگزیند؛ مثلاً ۱ سِرِس. در آغاز نامهای زنانه از اسطورههای یونان و روم انتخاب میشد. بعدها نامهایی از نمایشنامههای شکسپیر و اپراهای واگنر برگزیده شدند. بسیاری از سیارکها را کاشفان به نامهای زنان، دوستان و حتی سگها و گربههای خود نامیدند. همواره نامه
امام خامنهای مدظلهالعالی:
در روایات هست که همچنانی که یک روزی همهی عالم از ظلم و جور پُر بوده است، همانطور خدای متعال، در زمانِ او، عدل و داد را وضعِ حاکم بر بشریت قرار خواهد داد. ۸۷/۵/۲۷
دریافت صوت
حجم: 690کیلوبایت مدت: 2 دقیقه
این پیاده رویِ میلیونی اربعینِ حسینی ...
این اتحاد بین المللی که بین مستضعفین شکل گرفته ...
این آل صعودی که حکومتش از هر زمانِ دیگه ای متزلزل تر شده ...
23 سال آینده ای که چیزی به نام رژیم صهیونیستی وجود نداره ...
اروپایی که پر شده از مشکلات و کشمکش های داخلی ...
امریکایی که آخرین تیرِ ترکشش که همین تحریم ها بود هم که به سنگ خورد ...
و ایرانی که روز به روز قدرتمند تر میشه ...
و اگه یه همّت کوچیک دیگه بکنه و اقتصادشو از نفت بی نیاز کنه تبدیل میشه به ابرقدرت
امروز در پاکت می نویسم:
میخواهم به اتفاقات خوبِ نیفتاده، اعتماد کنم؛
به رسیدن ها، گرفتن ها، به دل ها ...
دست یار و لبخندش، آرامش و ثبات دلش، دلم ...
و ایمان داشته باشم که یکی از همین روزها،
این اتفاقات، خواهند افتاد ...
درست لا به لای دغدغه هایی که از
سرو کولِ روزمرگی هایم بالا می روند،
در دل نگرانی هایی که حوالیِ باورهای من،
جا خوش کرده اند ...
و در اعماقِ خستگی های مفرط و تکراری ام ...
درست در اعماق خستگی های مفرط و تکراری ام ...
اتفاقات خوب، خواهن
امروز در پاکت می نویسم:
میخواهم به اتفاقات خوبِ نیفتاده، اعتماد کنم؛
به رسیدن ها، گرفتن ها، به دل ها ...
دست یار و لبخندش، آرامش و ثبات دلش، دلم ...
و ایمان داشته باشم که یکی از همین روزها،
این اتفاقات، خواهند افتاد ...
درست لا به لای دغدغه هایی که از
سرو کولِ روزمرگی هایم بالا می روند،
در دل نگرانی هایی که حوالیِ باورهای من،
جا خوش کرده اند ...
و در اعماقِ خستگی های مفرط و تکراری ام ...
درست در اعماق خستگی های مفرط و تکراری ام ...
اتفاقات خوب، خواهن
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور میکنم و صدای خندهی شاد دخترهای کوچکم، شادم میکند. آنها به من شبیهاند، روی زمین بند نمیشوند، بازیشان شبیه دعوای گنجشکهاست، پُر از پرپر و جیکجیک و هوا، مثلِ آب بازیست، زمانِ دلت را همان شکلی میدزدد و به جایَش از یک دنیا لبخندِ بیهوا جا میمانی و به جایَش میرسی، و دلت هنوز هم خنک میشود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانههایی که زیستهام سر
در قبایل عرب همواره جنگ بود
اما مکه زمین حرام بود و ماه های رجب و ذی القعده ، ذی الحجه و محرّم
زمانِ حرام.
یعنی که در آن جنگ حرام است.
دو قبیله که با هم می جنگیدند، تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل میکردند
اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگ اند و این آرامش از سازش نیست
ماه حرام رسیده است و چون بگذرد ، جنگ ادامه خواهد یافت.
سنت بود که بر قبه ی خیمه ی فرمانده قبیله پرچم سرخی بر می افراشتند تا
دوستان، دشمنان و مردم بدانند که : جنگ پایان
به گزارش مشرق، کانال تلگرامی بیست با انتشار تصویر از پس زمینه پروفایل صفحه توییتر پیروز حناچی شهردار تهران نوشت: طرف پس زمینه پروفایل توییترش با پل طبیعتیه که زمانِ قالیباف ساخته شده و داره باهاش پُز میده همه جا... بعد اومده تو تلویزیون میگه؛ به دلیل ناکارآمدی شهردار قبلی من این دوره نتونستم کار خاصی انجام بدم! کلا انگار شماها عادت دارید بگید تقصیر دولت قبلیه!
لینک منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/1062824/%D8%AD%D9%86%D8%A7%DA%86%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%87-%
بعضی از این کنارهای زندگی درست وسط زندگی اند!کناری که هی رد بشوی و مکث کنی و هوایی شوی که کنار نیست!نمیدانم از چه زمانی نوشتن را گذاشتم کنار!از چه زمانی از جمله شدن کلمات انباشته شده در ذهن پرهیز کردم! نمیدانم از چه زمانی "وقتی دیگر" را از فرهنگ لغاتم حذف کردم که زمانش فرا نرسید تا دوباره بنویسم که حالم خوب باشد که بدانم هنوز توانی برای گفتن ناگفتنیها دارم!گویا نوشتن هم هوا دارد باید بزند به سرت تا هوایی شوی و زمانِ وقتی دیگر برسد.وقتی دیگرِ آن
شاید قدیمی ها شب که می شد ، سرِ یک ساعتِ مقرری ، چراغِ گردسوز یا
شمع را خاموش می کردند و در سکوتِ مطلق و آرامشی سنتی و اصیل ، چشمانشان را
می بستند و خیلی راحت ، خوابشان می برد !قدیمی ها ، دغدغه و نگرانی هایشان کمتر بود ،قدیمی ها ، دلشان خوش تر و زندگی هایشان بهتر بود !زمانِ ما فرق دارد !ما در عصری پر از دلهره سِیر می کنیم ،عصرِ بحران ،عصرِ بی ثباتی !اینجا نه از آن حال و هوایِ اصیل ، خبری هست ،نه از آن جمعِ صمیمی و حمایتِ خالصانه !ما در بی پناه ترین
تا امروز صبح فکر میکردم زدبازی خلاصه میشه در رونای قلمیِ دخترا، کوکائین، مستی و انواع چیزهای کثیفِ مدرن. صد واحد ازشون متنفر بودم. امروز ترکِ وحشتناکِ منصفانه رو گوش کردم و دیدم که خیر. خلاصه میشه در تمامِ چیزهای کثیف و وقیح و غیرقابلباور. و « دوهزار- صد واحد» ازشون متنفرم.
جامعهی نفرتانگیزِ « افتخار میکنم که بچهخونگیم» و « تو هم وضعت بهتر بود اون بابات عرضه داشت» رو از من پس بگیرید. و جامعهی غلامبارگیهای زمانِ بیهقی یا رودکی
چند صباحی بمان، یا حسن عسکریبار مبند ای جوان، یا حسن عسکریلحظه ی دردسرت، آمده بالاسرتمهدیِ صاحب زمان، یا حسن عسکریشکرِ خدا در گذر، حضرت نرجس ندیددست تو در ریسمان، یا حسن عسکریتشنه لب سامرا، ماه ربیعت چراگشته شبیه خزان؟! یا حسن عسکریدر دل زهرایی ات، خاطره ی محسنشریخته داغی گران یا حسن عسکریداغِ دلت این شده، از غم محسن شده...فاطمه، قامت کمان، یا حسن عسکریرنگِ رخت را عجیب، زهر بهم ریختهتشنه لبی بی گمان، یا حسن عسکریخورد اگر ظرف آب، بر لب و دند
امروز زیاد حالم خوب نبود و دائم مضطرب بودم....از استرس کنفرانس تا استرس امتحان
همه و همه انرژی من گرفته بود....نه تنها من بلکه همه از برنامه این مدت خسته بودیم...هنوز هم نفهمیدم چه لزومی داره امتحان مستمر قبل از ترم بگیرن؟!!
اما من تا به ویس که صبح شنیده بودم فکر میکردم باز انرژی میگرفتم:)
وقتی که رسیدم خونه خاله بعد مدرسه اولین کار که کردم موبایل برداشتم تا وبلاگ چک کنم...دلم طاقت نداشت بهش پی ام دادم....
دلم میخواست ببینمش، گاهی آدم نیاز داره به کس
تو
به وضوح هنوز شدید بِ دوست داشتنِ من مشغولی و این را در هر جای جهانِ کوچک و خاک گرفته ات کِ ممکن بود، فریاد زده ای!
من
هنوز هم نمی توانم تو را دوست بدارم،
تو
آن خورشیدی کِ در ذهنِ عجیب و غریب و رنگین کمانیِ خودم ساخته بودم نیستی؛ نبودی هرگز...!
کاش دستت از دنیای من کوتاهُ کوتاه تر شود و من را هر روز بیشتر از پیش در دنیای بدونِ خودت تنها رها کنی!
من
با یک انفجارِ کهکشانی، سال های نوریِ بی نهایتی را از سیاره ی خشکیده ی تو دور افتاده ام
تو
تا همیشه در
سلاموینیو یک بازی زندهی دست جمعیه. هر روز در مسابقه های جذاب و متنوع وینیو که بصورت زنده و با هزاران شرکت کننده دیگه برگزار میشه، رقابت کن. فقط با یک گوشی همراه در زمانِ مشخص وارد اپلیکیشن وینیو شو و تو مسابقه شرکت کن. کافیه به همه سوالات جواب درست بدی تا جایزه اون روز رو ببری. به همین سادگی. تازه در کنار شوی زنده امکان چت کردن با کاربرها رو هم داری!با جایزه نقدیسایت وینیو:winu.ir یادانلود از کافه بازارکد معرف: imjhk
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم آسمان ها را به صورت
گاهی ممکن است یک آشنایی ساده منجر به یک شروع جنجالی شود.در اینطور مواقع دغدغه ی شکل گرفتن رابطه می چربد به خیلی چیزهای اساسی.مرغ یک پا دارد. "من او را می خواهم."به اینجای کار که می رسی، هنوز وارد میدان نشده، تیر خلاص را رها می کنی.قبل از اینکه موضعت را مشخص کنی و بدانی که اصلا از این اشتراکِ دو نفره چه می خواهی و باید کجایش بایستی، مشغولِ بده بستان عمیق عاطفی می شوی.آنقدر با تمام سادگی و بی ریایی، تمامِ خودت را نثار می کنی که یکبار سرت را بلند می
وینیو
وینیو یک بازی زندهی دست جمعیه. هر روز در مسابقه های جذاب و متنوع وینیو که بصورت زنده و با هزاران شرکت کننده دیگه برگزار میشه، رقابت کن. فقط با یک گوشی همراه در زمانِ مشخص وارد اپلیکیشن وینیو شو و تو مسابقه شرکت کن. کافیه به همه سوالات جواب درست بدی تا جایزه اون روز رو ببری. به همین سادگی. تازه در کنار شوی زنده امکان چت کردن با کاربرها رو هم داری! میتونی کمکشون کنی و پاسخ درست رو بهشون برسونی یا نظراتت رو با ما در میون بذاری... پس همین ال
چون بمیرم – اِی نمیدانم که – باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بِسْرشتیام
وامَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را، گیرم به قدرِ قطرهای، در نیمروز
بر گیاهی در کویری بار و، باران کن مرا
مُشتِ خاکام را به پابوسِ شقایقها ببر
وینچنین چشم-و-چراغِ نوبهاران کن مرا
باد را همرزمِ توفان کن، که بیخِ ظُلم را،
بَرکَنَد از خاک و، باز از بیقراران کن مرا
زآتشام شور-و-شراری در دلِ عشّاق نِه
زین
خالی شدهام. از فرودگاه برگشتهام و خواب به چشمهایم نمیآید. در فرودگاه به محسن گفتم دلم نمیخواست موقع خداحافظی گریه کنم. گریه کردن موقع خداحافظی یعنی اضافه کردن یک نگرانی به نگرانیهای مسافرِ در حال رفتن. گفت اتّفاقاً خوشحالکننده هم هست. من خوشحال میشدم اگر خواهری داشتم که آنقدر دوستم داشت که حالش زمانِ رفتنم چنین میشد. خواستم بگویم خب تو هم عین برادر منی و فلان. دیدم نه. این جایگاه در ذهنم مختصّ یک نفر است و باقی، هرقدر هم ک
"مُدام باید مست بود،تنها همین!باید مست بود تا سنگینیِ رِقتبار زمانکه تورا میشکندو شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی،مُدام باید مست بود،اما مستی از چه؟از شراب از شعر یا از پرهیزکاری،آنطور که دلتان میخواهد مست باشیدو اگر گاهی بر پلههای یک قصر،روی چمنهای سبز کنار نهرییا در تنهایی اندوهبارِ اتاقتان،در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده، بیدار شدیدبپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعتاز هرچه که میوزدو ه
{رجعت - شماره 2}
آنچه از مجموع آیات و روایات، به دست می آید این است که جهان هنگام رجعت، جهانی است با ویژگی های خاصِ به خود، که نه به طور دقیق شبیهِ جهان دنیاست و نه همانندِ جهان آخرت است؛ در عین حال، برزخ هم، نیست.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، قیامت را در بالاترین درجهی کشف و شهود دانسته و رجعت، در رتبهی میانی و پایین تر از این دو، ظهور حضرت حجت است. (١)
بنابراین اگرچه رجعت در همین دنیای مادی اتفاق خواهد افتاد اما ویژگی های خاصش، آن را از
همشهری داستان، یه فراخوان تا ۱۵ فروردین برای علاقه مندان نویسندگی برگزار کرده، به این ترتیب که راجع به خاطرات دوران قرنطینه بنویسیم و اونها بعد از بررسی، داخل فضاهایی که در اختیار دارند، منتشر میکنند!
فکر میکنم، اگر بخوام چیزی حتی ظریف از این روزهای بی سر و شبهای بی ته بنویسم، حتمن به یه دنیای خیالی و دروغی احتیاج دارم، که ایده ها از دریچهٔ تنگ و باریکش به درون محفظهٔ بالای سرم سرازیر شَوند، تا طوفانی از کلمات و جملاتِ فریبندهٔ واهی به پا ک
مثلا بعد از سرکشی از زنِ همسایه و دوقلوهایش امیرعلی و امیرمحمد، برسی به من که ایستاده ام کنارِ مطبخ و مثل همیشه ایستاده کارهام را انجام می دهم، بپرسی: این چیست ملیکا؟ بگویمت: چسب ، مقواها را با آن به هم می چسبانم، بگویی مقواها به چه کار می آیند؟ بگویم جعبه هایی می شوند برای قرار دادنِ اجناسِ مردمان و نظم انگیز کردنِ کشوها و کمدها، و جا دادنِ وسایل عروس ها و دامادها و دخترها و پسرهای آینده ی هر خانواده، بگویی دیگر چه؟ بگویم و کتاب ها، کلمات، و
زود میگذره، برای تک تکِمون، چه در جریان باشیم و چه نباشیم. چه در جریانش باشیم و چه نباشیم.
مثلِ وزیدنِ یه باد و جارو شدنِ برگا، زمانْ عمرِ ما رو جارو میکنه، نه برگی میمونه و نه اثری از ما. برگا میپوسن و ما هم میپوسیم و چیزی نمیمونه جز موادِ آلی.
خاطرات این وسط حکم یه شکنجهی تموم نشدنی رو دارن: دقیقاً همین وسطی که گرفتارش شدیم، یا بهتره بگم همین وسطی که گرفتارمون شده. این وسط تا بوده همین بوده و ماهاییم که تو این چند میلیون سال مهمونش بودیم. چن
صداها روز به روز نکره ترند.که نه میشناسم و نه میفهمم و نه میتوانم بشنوم.خاک و ریشه از میان رفته، یا از پیش نبوده، اینطور بگویم، گمانِ خاک و ریشه از میان رفته، شن و ماسه مانده، باد میوزد و چشمانام پر میشود از شن. ببخشید خوانندهی عزیزم، من هنوز هم همانطور که ویرانهام ویرانهتر میشوم، فرتوت تر و کم توان تر در بلعیدنِ چیزها، نهایتی وجود ندارد، از سراشیبی تند تنها گذر کردهایم اگرنه که من هنوز هم نمیتوانم دروغِ دیگری را، وقاح
گفتم بعدِ این همه تنش و فشار این سفر لازمه..حالمو خوب میکنه..خوب کرد واقعا ولی فقط 24ساعتی که با هم بودیم.
که دم ترمینال که خواستم ازشون جدا شم اشک حلقه زد تو چشمام..
24ساعت عالی بود همه چی...
و تو این سفر به خیلی چیزها پی بردم..اصلا انگار همش خواب بود.
اما بعد 24 ساعت دوباره یادم افتاد که حال مامان خوب نیست
دوباره یادم افتاد همه چیز هایی که حالمو بد میکنن..
دوباره یادم افتاد که زمستونه...
دربی امروز بود اما نگاه نکردم و مهم نبود..
امشب گفت :من بهتون دروغ
هفته ی چهارم سرعت خیلی زیادی داشت ، شبیه سرعت سرسام آور یک گلوله که از اسلحه ی یک بی دل شکلیک میشود تا دلی گرم و تپنده را سوراخ کند و خونش را بپاشاند روی آسفالت :/ این هفته هم در آخر خون مرا پاشاند روی دیوار اتاقم و بعدش هم شروع کرد به خندیدن و آنقدر خندید تا اشک از چشمان به خون نشسته اش جاری شد :/ و بعد هم انگشت فاکش را نشانم داد و روی صورتم شاشید :// تا ثابت کند قدرت دست کیست و من چه موجود وارفته ی بی دست و پایی هستم :/ سپس درحالی که دور جنازه ام قدم م
زبان اشاره
نظام قراردادیِ خاص منظم وپیشرفتهٔ زبانی است که برای انتقال معنا،بهجای الگوهای صوتی یا نوشتاری در زبان، از الگوهای علائم دیداری (ترکیب همزمانِ شکل، جهتوحرکت دستان، بازوها یا بدن و حالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) در یک کلمه اشاره استفاده میکند.این نوع زبان اشاره ممکن است متنوع باشد؛ اما امروزه یک زبان اشارهٔ بینالمللی در سطح جهان قرارداد شدهاست که البته در هر منطقه، عناصر بومیِ زبان نیز به آن افزوده میشود.
امروز که در کوچه پس کوچههای شهرم در حال پیادهروی بودم، مکان خاص و زیبایی نظرم را جلب کرد. مسحور آرامش و تنهاییاش شدم. گفتم که مگر میشود در میان این همه ساختمان و سازههای چند طبقه و سنگین نما، چنین مکانی هم باقی مانده باشد. شاید چشمانم سحر شده باشد و همینطور هم بود. زمانی که وارد محوطه این حسینیه شدم، آنقدر محو آرامش و زیبایی آن شدم تا حدی که بعد از مرور تصاویری که از این مکان زیبا گرفتم متوجه نبودن تنهی درخت سمت چپ در تصویر شدم. هر چه
ژرف ترین و اصیل ترین نوع درون نگری و حتی نیایش های ما زمانی اتفاق می افتد که دیگر سخنی برای گفتن نداشته باشیم. قدری سکوت کنیم و به جوش و خروشِ هیجانات خود نگاه کنیم تا نهایتا از تب و تاب بیفتند .
آنقدر این سکوت را ادامه دهیم تا تک تک سلول هایمان آماده شنیدن نجواهایِ اصیل تری از عمقِ وجودمان شوند ! به تعبیر دیگر :
بعد از هر آشفتگی و طوفانی ، زیر سایه سکوت اجازه دهید شلوغی ها و آب گل آلوده وجودتان ته نشین شود تا بعد از گذر زمانِ کافی شاهد آرامش ،
من همیشه درگیر جبر جغرافیایی بودم. که چرا باید الان اینجا باشم؟ در مقیاس کوچیکش محله و در مقیاس بزرگترش شهر و کشور! که مثلا کاش الان وسط یه کشور مرفهِ بیدرد (از کشورهای اسکاندیناوی مثلاً!) میبودم. یه اتاق کار کوچیک میداشتم، صبح به صبح چند صفحه از رمان جدیدم رو مینوشتم. بعد مطالعه و کارهای پژوهشی؛ بعدشم شرکت کردن توی چند تا جلسه ادبی و آخر شب هم دیدن یکی دو تا فیلم و خوندنِ کتاب و...
الان اما بعد از جبر جغرافیایی، درگیر جبر تاریخی شدم! که
۵ نصیحت لقمان به پسرش
۵ نصیحت لقمان به پسرش ۵ نصیحت لقمان به پسرش امام صادق علیه السلام ـ در بیان سفارش لقمان علیه السلام به پسرش: ای پسرم! اگر محتاج پادشاه شدی، زیاد پافشاری نکن و نیازت را جز در جای مناسبِ درخواست، از او نخواه، و آن، زمانِ خشنودی و نشاط اوست …
۵ نصیحت لقمان به پسرش
۵ نصیحت لقمان به پسرش
امام صادق علیه السلام ـ در بیان سفارش لقمان علیه السلام به پسرش: ای پسرم!
اگر محتاج پادشاه شدی، زیاد پافشاری نکن و نیازت را جز در جای مناسب
توی این سال ها خیلی برام پیش اومده که دو تا از دوستام با هم بحث و دعوا داشته باشن و هر کس به اندازه سهم خودش از من توقع داره طرف اونو بگیرم. ولی من همیشه حرفم این بوده که من با هر دو طرف دوستم و این مسئله رو باید بین خودشون حل کنند. هرچند که همیشه حرف دو طرف رو شنیدم و گاهی پیش خودم قضاوت شون کردم اما خب سعی کردم تاثیری در روابط م باهاشون ایجاد نکنه. حالا که بهش فکر می کنم شنیدن همه اون بحث ها و جدل ها فقط برای من اینو داشته که دو طرف رو بیشتر بشناسم
اولای هفته پیش بود. از کارِ زیاد خسته شده بودی. مثل روزای اولِ هر پروژه که کار گره میخوره و به سختی میگذره، عصبی بودی. یه کم که آروم گرفتی...دیدی بخش زیادی از آرزوهای دو سه سال اخیرت رو داری زندگی میکنی. بدون اینکه متوجه باشی یه زمانی چقدر توی خیالت با نا امیدی، تصورشون کردی. آدمی توی خیالاتش کاملا آزاده و میتونه به غایت، جاهطلب باشه. و «تو»ی امروز چیزهایی به دست آورده فراتر از جاهطلبیهای درون خیالاتش. باید اعتراف کنی زندگی با همه
همین که گفتم الهی... اجابتم کردی
سریع آمدی و غرق رحمتم کردی
کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت
خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی
بزرگواری و اصلا ندیده ای انگار
زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی
به پشتوانه ی فضلت گناه کردم من
به پشتوانه ی حِلمت رعایتم کردی
حیا نکردم و مهلت به بنده ات دادی
حیا به جای من و این وقاحتم کردی
به برکتِ نفس و رحمت امام زمان
محب فاطمه و اهل هیئتم کردی
همین که ناله زدم عائذٌ بِأسمائک
گدای دائمیِ آل عصتم کردی
صدا زدم مددی... زود آمدی حی
مثل طوطی شدهام. آرزوهای بعد از کنکورم را به کرّات به زبان میآورم و به خواهر و مادرم، با آب و تاب از برنامهها و فانتزیهایم میگویم. فلسفهاش را خودم نیز نمیدانم. شاید با این کار، یعنی با به زبان آوردن برنامههایم، میخواهم آنها را مدام به خود یادآوری کنم.
از میان تمامی آرزوهای پس از کنکور، دو کلمهی «کتاب» و «نقاشی» به وضوح میدرخشند.
زمانِ استراحت یک ربعهای که میانِ درسهایم دارم، هی میروم و میآیم و میگویم:
" بعد از کنک
یادمه نوجوون که بودم .. فک کنم15 16 سالم بود!
عشق نوجوانی و این حرفا :|
از اونا ک ملاکت فقط میشه چشم و ابروی خشگل و تیپ و شاید غرور ی پسر
خب راحت بگم ک دل بستم:/ یادمه موزیک گوش میدادم
پروفایلشو چک میکردم و..
خدایی یادم میاد خجالت میکشم از خودم!
شنیده بودم پسر درس خونیه یادمه جو رقابتی تو ذهنم باهاش ساخته بودم
و میگفتم کاش ی دانشگاه باشیم با هم
بعدا از طریق یکی فهمیدم ک انگاری با ی دختره ارتباط داره نمیدونسم تا چ حد اما مشخص بود رابطه جدی نداره باهاش..
کانال ما در سروش کلیک کنید
وقتی فهمیدم دوستش دارم تقریبا ١٤ ١٥ سالم بود. یادمه اون روزا انقدر سرم تو کتاب و درس و منطق بود که اصلا نمی دونستم عشق چیه!تو منطق من عاشق شدن تو اون سن و سال معنا نداشت. همیشه فکر میکردم آدم باید قشنگ که بزرگ شد، درسش که تموم شد و رو پاهای خودش وایساد اون وقت عاشق بشه.یه دختر ١٤ ١٥ ساله رو چه به عشق!یادمه یکی مدام می زد رو شونه هام و می گفت «دختر آدم باش و سراغ این چرت و پرتا نرو بشین درستو بخون ببینم...»منم طبق معمول درس
امروز که در کوچه پس کوچههای شهرم در حال پیادهروی بودم، مکان خاص و زیبایی نظرم را جلب کرد. مسحور آرامش و تنهاییاش شدم. گفتم که مگر میشود در میان این همه ساختمان و سازههای چند طبقه و سنگین نما، چنین مکانی هم باقی مانده باشد. شاید چشمانم سحر شده باشد و همینطور هم بود. زمانی که وارد محوطه این حسینیه شدم، آنقدر محو آرامش و زیبایی آن شدم تا حدی که بعد از مرور تصاویری که از این مکان زیبا گرفتم متوجه نبودن تنهی درخت سمت چپ در تصویر شدم. هر چه
توضیحاتِ تاریخی
نخستینِ کتابِ نیچه، زایشِ تراژدی، در سالِ 1872، وقتی او 28 سال داشت و استادِ فیلولوژیِ کلاسیک در بازل بود منتشر شد. این کتاب مدافعانِ خاصِّ خود را داشت، اما در کلّ با بازخوردی بسیار منفی از سوی جامعۀ آکادمیک روبهرو گردید و باعثِ تنزّلِ وجهۀ آکادمیکِ او شد. همچنان که نیچه در بخشِ آغازین (الحاقشده در سالِ 1886) بهروشنی بیان کرده، خودِ او نیز بعدها تردیدهایی جدّی در بابِ بعضی از بخشهای این کتاب داشته است. علی ایّ حال، این کت
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی ها و اثرات تربیتی آن
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان
طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراختر و گشادتر از همه ی
چهار چوبهاست. راحت تر میتوانی حرفهایی بزنی که همیشه نمیشود زد، حتی
ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بیادبانه شود
ولی به هرحال راحتتر میشود.
داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است.
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) : پردازش زیاد بدی ها و اثرات تربیتی آن
کودکستان آقا مرسل (گردان قاطرچی ها جلد۲) ، نویسنده: داوود امیریان، رمان نوجوان
طنز حال و هوای خودش را دارد. چهار چوبی که فراختر و گشادتر از همه ی
چهار چوبهاست. راحت تر میتوانی حرفهایی بزنی که همیشه نمیشود زد، حتی
ادبیاتت هم میتواند کمی از حالت احترام خارج شود. نه اینکه بیادبانه شود
ولی به هرحال راحتتر میشود.
داود امیریان طنزنویس دفاع مقدس است.
بیاییم فرض کنیم داستانی که در مورد جناب مالک اشتر(علیه الرحمة و السلام) در یکی از کتابهای دین و زندگی دورانِ راهنمایی(متوسطۀ اول) نقل شده در زمانِ ما اتفاق میافتاد. اصل داستان این است که شخصی به مالک اهانت میکند و سبزی گندیدهای پرتاب میکند، بعد که میفهمد این شخص سردار لشکر امیرالمؤمنین است ننه غریبم بازی در میآورد و مالک اشتر هم بدون اعتنا به کارش به مسجد میرود و نماز میخواند و برایش استغفار میکند.
خب ما در بازسازی مدرن این د
به آنها که از مرگ نهراسیدند
شنیدم که کشتی به دریایِ ژرف،
چو آزرده از خشمِ توفان شود،
چو بر چهرِ دریایِ نیلوفری،
شکنها و چینها نمایان شود،
برآید زِ هر سوی موجی چو کوه
که شاید زِ کشتی شکست آورد
گُشاید زِ هر گوشه گردابِ کام
که شاید شکاری بهدست آوَرَد؛
بپیچد چو زرّینهمار آذرخش
دَمی روشنایی زَنَد آب را
خروشنده تندر بدزدد زِ بیم،
زِ دلها توان و زِ تن تاب را؛
زِ دل برکشد هر کسی نالهای
برآید زِ هر گوشه فریادها
بیامیزد ان
امروز وسط تعریف کردن خاطرات «کادوهای ولنتاینمون که هنوز به دست هم نرسوندیم »واسه مه.سا، بهم زنگ زدی. داشتم تعریف میکردم و ذوق اون اتفاقاتو داشتم لبخند پهن عمیقی رو صورتم بود و به تبع اون یاد لحظه های خوب دیگه با تو افتاده بودم. صفحه ی چتم با مه.سا باز بود که اون کد دوست داشتنی افتاد رو گوشیم. ساعت سه ظهر. تا پاشم اوضاعو چک کنم و بخاطر اینکه مامان بابام خوابن برم تو حیاط یه خورده طول کشید تا گوشیو جواب بدم. صدای دوست داشتنیت پشت خط بود. گفتی که رو
این روزها که زمانِ انتخاب رشته هست، من چندتا کامنت خیلی دلگرمکننده دریافت کردم. کامنتهایی که البته از طرفی باعث شدن که من بترسم؛ اون هم خیلی زیاد! اگر که به هر دلیلی تصمیم دارین توی رشتههای علومِ پایه تحصیل کنین، این پست رو بخونین:
کنکوریها حواستان باشد جوگیر نشوید؛ در علم جایی برای جوگیرها نیست!
این پست صادقانهترین و واقعنگرانهترین نوشتهای هست که شما میتونید در سرتاسر وبِ فارسی دربارهی رشتهی فیزیک پیدا کنید. کمی تلخه، ز
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب ۲۰ رمضان ۹۸
همین که گفتم الهی... اجابتم کردی
سریع آمدی و غرق رحمتم کردی
کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت
خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی
بزرگواری و اصلا ندیده ای انگار
زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی
به پشتوانه ی فضلت گناه کردم من
به پشتوانه ی حِلمت رعایتم کردی
حیا نکردم و مهلت به بنده ات دادی
حیا به جای من و این وقاحتم کردی
به برکتِ نفس و رحمت امام زمان
محب فاطمه و اهل هیئتم کردی
همین که ناله زدم عائذٌ بِأ
زندگیِ تقلیدمحور انتقاد از فقه را دشوار نموده است. در گذشته نقدِ فقه
آنچنان در نظرها مهم جلوه نمی کرد امّا امروزه که فقه به عرصه حقوقی و
قانونی کشیده شده است نقدِ مباحثِ فقهی بسیار گسترش یافته است. فقه در قدیم
در خُرده رفتارهای مردم و به نوعی زیستِ شخصی انسان ها جریان داشته است
امّا با ظهورِ جریانِ انقلابِ اسلامی در ایران فقه به حوزه رفتارِ عمومی
گسترشِ چشم گیری یافت و از این روی موردِ انتقاداتِ بیشتری قرار گرفت.
سروکارِ نقدِ فقه در گذشته
از جلوه های عرشی پیغمبرِ حسینزنده شده است خاطره ی مادر حسینبا احترام رفته علی در بر حسینآماده ی نبرد شده لشگر حسینتا اذن خواست، نور دو عالم اجازه دادلب تر نکرده بود، همان دم اجازه دادقله نشین معرفتِ کائناتِ حقمجذوبِ راه پرخطر و با ثبات حقآیینه ی تمام نمایِ صفات حقمانند مرتضی شده ممسوس ذات حقشأن علی، ز کل مراتب، فراتر استفیضِ شهادت است که مشتاقِ اکبر استوقت وداع شد، همه جا ریخته بهماز غربت و بلا، دو سرا ریخته بهمقلب تمام اهل ولا ریخته بهمای
باسلام
جلسه ۹۵
لینک دانلود فایل صوتی جلسه ۹۵، سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ (25.4 MB صوت با کیفیت wma -صندوق بیان)
1 جمادی الاولی 1440
لینک کمکی جلسه ۹۵ (33.9 MB صوت با کیفیت mp3 -سرور ابری پرشین گیگ)
موضوع جلسه:
- ایام الله و رابطه زمان با امام عصر و دوران حکومتشان (جلسه چهارم)
زمان از احکام بدن است و دوران ظهور برای عبور از زمان و احکام بدن و تحقق سیطره احکام روح و ورود به زمان ولایی امام است.
اساساً سوال از مقدار زمان مادی آن دوران غلط است، چراکه در دوران ظهور ب
.
میگم: تو مثل جلالی (آل احمد) و من مثل سیمین (دانشور)
تو نوشته هات اقبال عمومی بیشتری داره...مثل جلال که همون زمانِ زنده بودنش شناخته شد.. نوشته هاش نقد و تفسیر شد...باهاش مصاحبه های مکرری شد...به عنوان فردی سیاسی شناخته شد
.
من، اما سیمین...مخاطب های خاص خودمو دارم...ازون پروپا قرص ها...ازونا که اگر بد بنویسم میان پی ویم گله میکنن...ازونا که حوصله ی خوندن هزارتوهای کلمات رو دارن
.
سیمین چندان ک باید شناخته نشد...اونقدر ک به اجبار به ترجمه رو اورد..جور
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ بریدن سرِ آرامش داردما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانمان
شرایط روحی بسیار پیچیدهی سدهی چهارم (ق.م) بیان تام خویش را از افلاطون مییابد : در طبیعت مترقی هنر او و خصلت محافظهکار فلسفهاش ، در طبیعتگرایی گفتارش که از شکلک [؟] مردم عوام به عاریت گرفته و در پندارگرایی تعالیمش که ریشهشان در برداشت اشرافی از زندگی است . در همهی ادبیات یونان فرد دیگری را نمیتوان یافت که به اندازهی وی از ته دل مدافع آرمانهای فرهنگی اشرافیت باشد . 'پیندار' تعادل میان نیروهای جسمی و روحی را بیش از این مشتاقانه ن
بیخیالِ صفِ گوشت و مرغ شدهام. بیخیالِ هر چه که بخواهد جملهی «حق گرفتنیست» را هی توی مغزم بکوبد و ناتوانیهایم را به رخم بکشد. دیگر پلاکارد بالا نمیگیرم و به گلویم باد نمیاندازم و جلوی درِ دانشگاه به عالم و آدم اعتراض نمیکنم. به نظرسنجیهای مسخرهی اینترنتی بدبینتر از همیشه شدهام و دیگر انگیزهای برای اینجور مسخرهبازیها ندارم. به حرف پدرم برگشتهام که میگفت «کلاهت را سفت بگیر تا باد نبرد». تا توی این وضعیتِ نامشخصِ ه
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانما
ما مسلمانها خیلی کافریم.
طوری که کافر در کفرِ خودش راسخ است ما در اسلاممان نیستیم و این بدبختی ماست.
ادب از که آموختی؟... اسلام از که؟
طوری که کافر اعتماد به راهش دارد، طوری که او زمانِ سر بریدن، آرامش دارد ما به همان اندازه ناامیدیم، میترسیم و سکوت میکنیم. جایی که باید فریاد بزنیم در سجده خوابمان برده و جایی که باید در کف میدان بجنگیم تقوا پیشه میکنیم!
به علی میگوییم که نمیدانیم که تو حقی یا نه! مای "خواجه ربیع" میرویم و به عرفانما
انسانِ سالم، انسانی است که هر کدام از اعضایش به طور متناسب و هماهنگ رشد کند و الا اگر انسانی به طور مثال دماغش نسبت به دست و پاهایش بیشتر رشد کند شبیه کاریکاتوری بی سر و پا میشود.
علاوه بر رشد جسمانی، رشد معنوی انسان هم باید هماهنگ و متناسب باشد. در اسلام گروههایی بودند که در زمینههای خاصی افراط میکردند.
در زمانِ خود پیامبر، افرادی شب و روز مشغول عبادت میشدند، شبها تا صبح عبادت و روزها مشغول روزه، وقتی خبرش را به پیامبر رساندند پ
فرهنگِ صدا زدن به اسم کوچک را بسیار میپسندم؛ اسم را گذاشتهاند برای صدا زدن. اساتید اینجا همگی خودشان را با اسم کوچک معرفی میکنند و دیگران را هم با اسم کوچک صدا میزنند. به من میگویند مِدی. در همین چند روز اوّل، برای آشنایی، یک جلسهی نسبتاً رسمی در دفتر گروه داشتهایم و یک مهمانی خودمانیتر در منزل مدیر گروه.
چند موضوع در این مهمانی نظرم را جلب کرد: اوّل اینکه مهمانان و میزبانان اکثر زمانِ سه ساعتهی مهمانی را سرپا ایستاده بودند، در
بیشتر کارای مقاله ام انجام شده از تقریبا اواسطش دونفری انجامش دادیم هفته بعد (!) احتمالا با هم بریم سی تا پرسشنامه آخر رو جم و جور کنیم. امروز فهمیدم اونم زمانِ حالاشو دوس نداره. واقعا چه خبره تو این خراب شده شاید همه ی اینا یه توهم باشه اینکه هر روز آدمایی رو ببینی که به نوعی هنرمندن: مینویسن، شعر میگن، عکاسی میکنن، طراحی میکنن، ساز میزنن ولی همشون اومدن اینجا که فراموش کنن، که بیخیالش بشن. یه دختره هست که عاشق نویسندگیه من نوشته هاشو ندیدم و
امروز سیم کارتمو درآوردم از گوشی ای که بهم داده بود
خیلی فک کردم
خیلی
که خودم ببرم بدم و بگم
سلام خوبی؟
ممنونم کارم خیلی راه و افتادو چه خبر؟
یا بدم یکی ببره
بگم چه خبر؟
بگم چه خبر؟
نمیدونم
واقعا نمیدونم
بگم رفیق دوست برادر نون و نمکی آشنا
حالت خوبه؟
میشناسی منو؟
بگم ببین جالب بود برام آنفالو شدنمو فهمیدم
یا بگم جالب بود برام ته عجیب ترین داستان و شاید آخرین داستان پیچیده ی زندگیم واسادم یه گوشه و له خوودم نگاه میکنم
بدا به حال من
بزرگ معلّم بشریت حضرت ختمی مرتبت «صلی الله علیه و آله و سلم» برای مؤمنی که می خواهد در مکتب وحی الهی و آموزه های اسلامی به تکامل برسد ویژگی هایی را بیان فرموده اند که به مضمون بعضی اشاره می کنیم:
«علم مؤمن بسیار و بردباری او عظیم است.
غافل را یادآوری می کند و به جاهل، علم می آموزد.
کسی که او را می آزارد از او اذیّت نمی بیند.
در آنچه به درد او نمی خورد وارد نمی شود.
کسی را در مصیبت شماتت و سرزنش نمی کند.
غیبت کسی نمی کند.
به غریبان کمک می کند.
برا
گاهی وقت ها آن قدر خسته میشوی که حال توضیح دادن هم نداری!
میگذاری هرکسی هر طور که دلش خواست، برداشت کند
من معمولا در این زمانها از همهی کسانی که دوستشان دارم، سعی میکنم دوری کنم، تا تصویری که از آنها در ذهنم وجود دارد و تصویری که از من در ذهنشان وجود دارد، تغییر نکند.
میگویند زمانی که یک نفر مجبور به شیمی درمانی میشود، هر غذایی که در آن زمان به او بدهند در زمانهای بعدی زمانِ خوردنِ آن غذا به این خاطر که تداعی یک واقعهیِ تلخِ
واقعا تو خوابم موندم. تا حالا هیچوقت اینقدر نمیخوابیدم و اینقد ظهرا خوابم نمیگرفت. درسته باید تا قبل از سربازی قشنگ استراحت کنم، ولی با این وضعیت تو خدمت میمیرم به خاطرِ خواب.
این مدت همش زمانِ خوابم بد بوده. روزایی هم که صب به موقع و نسبتاً زود بیدار شدم، ظهرش قدّ یه ثریا قاسمی خوابم گرفته و گرفتم خوابیدم و باز شبش دیر خوابم برده و دوباره تایمِ خوابم واسه چند روز به هم ریخته.
موندم چیکار کنم با این خوابِ اسطوره ای. واقعاً تو طول زندگی هیچوقت
عبادت و رستگاری
انسان موجودی است که در دل زمان زندگی می کند ، و گذر زمان بر عمر او اثر گذاشته و هر لحظه از عمر او می کاهد ، از این رو انسان چاره ای جز مدیریت زمان برای خود ندارد ، به خصوص که انسان از میزان و اندازه ی عمر خود در این دنیا نیز آگاه نمی نبوده و نمی داند چند سال در این دنیا خواهد ماند ، و حتی انسان از زمانِ پایان عمر خود نیز با خبر نیست ، و هر لحظه ممکن است از این دنیا رخت بربندد ، در این شرایط عقل و منطق حکم می کند که انسان از زمان
حاج آقا علوی تو سخنرانی اضطرار به حجت الهی، یه جا هست که نقل به مضمون میگفتند:
بعضی وقت ها ما به دنبال حل مشکل هستیم، درمان رو هم میگذارند جلوی ما ولی به خاطرِ جهلِ ما به اون درمان یا به خاطر اینکه اون درمان با اسم های مبهم یا ناآشنایی به ما ارائه شده، حقیقتش رو نمیفهمیم و اون درمان رو پس میزنیم و به دنبال این هستیم که اون درد رو با یه راه حل دیگه ای حل کنیم، مثلا فردی رو حساب کنید که در بستر بیماری هست و داره درد میکشه و همش فریاد میزنه که درد دا
مدتها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شدهبود.به تدریج؛ موضع به موضع،فراگیرِ کلِ وجودیاش شد.میدیدم که چطور اعضا و جوارحش،یکییکی از کار میافتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛صدایش خشدار؛رنگش بیفروغ و حافظهاش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت،دو شب پیش؛که اتفاقا سوزِ سردی هم میوزید؛او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد؛
او ر
مدتها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شدهبود. به تدریج؛ موضع به موضع، فراگیرِ کلِ وجودیاش شد. میدیدم که چطور اعضا و جوارحش، یکییکی از کار میافتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛ صدایش خشدار؛ رنگش بیفروغ و حافظهاش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت، دو شب پیش؛ که اتفاقا سوزِ سردی هم میوزید؛ او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛ خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد
وبلاگ را که باز میکنم با نظرات بعضی آدمها آسیب میبینم. دیرکت اینستا را که نگاه میکنم، با پیامهای غریبه و آشنا آسیب میبینم. این روزها خیلی از سمت شبکههای اجتماعی آسیب میبینم. از طرفی احتیاج به آرامش دارم و از طرفی دیگر نیاز به صحبت کردن با آدمها. دلتنگ طبیعت هستم و سرماخوردگی این هفته باعث شد تا در خانه بمانم. دیروز به زحمت خودم را جمع و جور کردم و رفتم میوه و نان خریدم. خودم را بستهام به مایعات گرم. مادرم و همسرش دیشب رسیدند و من
بسم رب الرفیق
" از چهار ماهِ پیش که به این شهرِ کوچیک اومدیم، من در محلِ کارم متوجه یک نکته جالب شدم. از میانِ مراجعه کنندگانِ زیادی که در سنین مختلف داشتیم و من آخرش نفهمیدم چرا مردمِ این شهر عاشقِ این هستند که صورتحساب شون رو با نوشتنِ چک پرداخت کنند، یک گروهِ خاص وجود داشت.
روزایِ اول که چکها رو مینوشتن، فقط به نظرم میومد، چقدر تو این شهرِ کوچیک، آدمهایِ با دست خطِ خوب و زیبا زیاده. بیشتر که دقت کردم، دیدم تقریبا همه این آدمهایِ خوش خط
بسم الله الرحمن الرحیم
من بعد برای هر موضوع و هر حال و هوایی دعاهایی را جمع آوری میکنم و اینجا منتشر میکنم تا خودم و بقیه به مرور زمان استفاده کنیم
دعا سلاح مومن است
دعای شهید شاه آبادی: اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت رایه نبیک و اولیائک
ما در همهی عرصهها مامور به وظیفهایم و لو نتیجهی دلخواه ما حاصل نشود. اگر فرضا گذشته ما معمولی بوده است(یا حتی سیاه و تاریک)، زمانِ حال را از دست ندهیم و همچون شهیدان و صالحانِ
مامان همیشه پای ثابت انجمن های اولیا و مربیان تو مدرسه بود. زمانی که من دانش آموز بودم، علاوه بر انجمن، طرحِ دوستی با مدیر و معاون و معلم ها رو ریخته بود و خیلی روزها سر و کله ش تو مدرسه پیدا میشد. و همه ی بچه های مدرسه، حسرتِ مامانِ من رو میخوردن و دائما میگفتن که: "خوشبحالت." منتها دیدنِ مامانم علاوه بر خونه، تو مدرسه و با اون تعداد دفعات، چیزی نبود که من دوست داشته باشم. در واقع کاری هم از دستم برنمی اومد. پس سعی میکردم که باهاش کنار بیام.
حالا
پونه مقیمی
شاید زندگی پیدا کردن بخشهایی از خودمان در تکهتکههایی از یک کُلِ منسجم است. پیدا کردنی که به اندازهی یک عمر طول میکشد. و تکههایی که همه جا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم. آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخشهایی از خودمان را ببینیم. بخشهایی از خودمان را در رابطهها و در آدمهایی که تجربه میکنیم، در موقعیتهایی که قرار میگیریم، در فیلمهایی که میبینیم، در تاریخی که مرور میکنیم و حتی در کوچه
نظم وبرنامه ریزی
نماز عبادتی است که با در نظر گرفتن زمان و وقت به انجام می رسد از این رو
نمازگزار برای بجا آوردن این عبادت ، لازم است زمان را در نظر گرفته و بر این اساس
وظیفه ی خود را به انجام رساند ، مراعات این موضوع به تدریج ، نظم خاصی را در
شبانه روز برای نمازگزار ایجاد می کند که سایر برنامه های او را در زندگی تحت
تاثیر خود قرار می دهد .
نماز گزاری که برای عبادت خود اهمیت قائل است ، برای خوابیدن و بیدار شدن ،
برای کار و فعالیت های روزانه خود ،
۱. یه زمانی به شدت اهل فیلمدیدن بودم؛ فلش میبردم طرف پُر میکرد نگاه میکردم. همون زمان وقتی یه کتاب حجیم و کَت و کُلفت میدیدم با خودم میگفتم کی حال و حوصله داره اینا رو بخوانه؟! فیلمم رو نگاه میکردم و حالشو میبُردم. گذشت تا اینکه "ناطوردشت" خورد به تورم. دو-سه روزه تمامش کردم و از ورقه به ورقهش لذت بردم. حجمش زیاد نبود؛ غرق شدم تو ماجراجویی "هولدن" و از جسارت و صراحت و خودشبودنش لذت بردم. افتادم دنبال کتابهای دیگه و هی اشتیاق و
باغ دارد سایه ساران زیاد
کُنج بالیدن و گنج اعتماد
چشمه ساران زلال و دائمی
رودِ جاری از برای خیر و داد
هر معلّم وارثی از انبیا
معتبر بوده برای استناد
روح نیکی گستراند در زمین
میشود بازار بد از او کساد
ایستاده روبروی کجروی
مثل بیدی در حضور او فساد
معبری عالی برای علم و عشق
تربیت کرده بزرگان زیاد
پاکِ پاک و عارفی نیکوخصال
حرکتش از عمق باور ، اعتقاد
ایستاده صخره سان ، مانند کوه
پافشاری کرده برهر اتّحاد
راز بسیاری درون سینه اش
ظاهراً خنده برو
p.p1 {margin: 0.0px 0.0px 0.0px 0.0px; text-align: right; line-height: 25.0px; font: 14.0px 'XB Niloofar'; color: #000000; -webkit-text-stroke: #000000}
span.s1 {font-kerning: none}
پردهی اول: که دراز است ره مقصد و من نوسفرم.
راستش را بخواهید از همان روزهای اول هم پیشبینیاش را کرده بودم که هیچوقت قرار نیست از دانشگاه صنعتی اصفهان با رضایت و دلِ خوش یاد کنم. (که حالا که ترم هشت شده هم این موضوع را کاملاً تصدیق میکنم.) با این حال چیزی که ترمهای اول برایم خیلی مهم بود این بود که یاد بگیرم، در دروسی که برایم مهم بود
آدم ها و عروسک ها
زندگی ما آدم ها این روزها شبیه داستانِ اسباب بازی هاست.
کارتون کمدی و ماجراجویانه...
اطراف ما پُر از اتفاق هاییه که حتا نمی تونیم حدس بزنیم
خودمون باعثش شدیم.بعضی آدم ها مثل وودی با دنیا و اطرافیانشون خوب و یکرنگ
برخورد می کنن.
چون اونا در هر شرایطی سازگارن.
اما کلانتر وودی که محبوب ترین اسباب بازی اندی بوده،
ناگهان با ورود یه آدم فضایی به نام باز لایت یر که لیزر و
وسایل ارتباطی پیشرفته داره نگران میشه
و اوضاعش تغییر
آدم ها و عروسک ها
زندگی ما آدم ها این روزها شبیه داستانِ اسباب بازی هاست. کارتون کمدی و ماجراجویانه. اطراف ما پُر از اتفاق هاییه که حتا نمی تونیم حدس بزنیم خودمون باعثش شدیم.بعضی آدم ها مثل وودی با دنیا و اطرافیانشون خوب و یکرنگ برخورد می کنن. چون اونا در هر شرایطی سازگارن. اما کلانتر وودی که محبوب ترین اسباب بازی اندی بوده، ناگهان با ورود یه آدم فضایی به نام باز لایت یر که لیزر و وسایل ارتباطی پیشرفته داره نگران میشه و اوضاعش تغییر می کنه
آه از این ستمگریِ و بیعدالتیِ و نابرابری!
باورم نمیشود که میرسد دوباره روزِ بهتری
کارگرجماعتِ ضعیف، تا چگونه میکنند با
دستمزدِ حدّاقلیِ و جانکَنیِ حدّاکثری؟!
گریه! عدهای اسیر در معادن زغالسنگ و مس
خوار میشوند و خاک در هزارتویِ خاکبرسری
ناله! جمعی از زنانِ سرپرست خانوار و بیپناه
مثل کودکانِ کار، میکنند کلفتیِ و نوکری
آه! عدهای زبالهگرد، دربهدر برایِ لقمها
«الف» گرافیست
بود؛ جوان، سرحال، باحال، بامعرفت، باانگیزه و پرانرژی. روزی در رانِ راستش متوجه
درد و التهابی میشود، به دکتر مراجعه میکند و آزمایشها و بررسیها را پشت سر میگذارد،
تا به او میگویند این اثر سرطان است و ...
دکترها هر کدام جوابی میدادند، تا این
آمد و شدها او را به زیرِ دستِ پزشکِ سنبالای باتجربهتری رساند و او آبِ پاکی
را روی دستش ریخت. پای راست باید از ران قطع شود وگرنه سرطان به بقیهی اعضای بدن
سرایت میکند. م
تا به حال آرزو داشته اید ارنست همینگوی یا استفان کینگ نسل خود باشید؟ البته وبلاگ نویسی با نوشتن یک رمان یا یک مقاله برای مجلات، کاملاً متفاوت است. وبلاگ نویسان باهوش می دانند که مخاطبان در برهه های زمانی متفاوت، به چه چیزهایی توجه دارند.
در حقیقت، تحقیقات انجام شده در شرکت مایکروسافت نشان می دهد تکنولوژی، میانگینِ زمانِ توجه انسان ها را به 8 ثانیه کاهش داده است. باید ذکر کنیم این مدت زمان، کم تر از میزان توجه ماهی قرمز است!
اجازه دهید صادقان
وقتی که یه کتاب می خونیم برای اینکه موقعِ مراجعاتِ بعدی
بتونیم نکاتِ مهمش رو به سرعت پیدا و مرور کنیم زیر اون نکات خط می کشیم.
تویِ دنیایِ امروز که در هر رشته ای با اقیانوسی از اطلاعات
مواجهیم شاید یه گزینۀ عالی این باشه که کسی که متخصصِ رشتۀ مورد نیاز ما هست و
سال ها تجربه و دانش داره، مفاهیم اصلی و مهم اون رشته رو به صورتِ تیتروار و
خلاصه جمع بندی کنه و نکات مهمش رو به ما ارائه بده تا تویِ یه زمانِ کوتاه بتونیم
به مفیدترین اطلاعاتِ اون رشته د
از فکر کردن به اینکه چه چیزهایی اسپویله و چه چیزهایی نیست خسته شدم. بنابراین خودتون هروقت که احساسِ اسپویل شدنِ هریپاتر بهتون دست داد صحنه رو ترک کنید :) گرچه خودم فکر نمیکنم چیزِ اسپویلآمیزی گفته باشم؛ چون دربارهی یه ماجرای فرعی از داستان صحبت کردم.
دالِ عزیز
این پست رو انحصارا برای تو مینویسم. میتونستم اینها رو توی یه پیام خصوصی بهت بگم؛ اما نمیخواستم که حرفهام با «ترحم و دلسوزیهای دوستانه» اشتباه گرفته بشه. بنابراین فکر
پیاز از قدیمیترین سبزیها و صیفیجات خوراکی در دنیا و ایران است . این محصول سه هزار سال قبل از میلاد مسیح در مصر کشت میشدهاست و بر اساس برخی اسناد کارگرانی که در ساختن اهرام مصر فعالیت میکردهاند، پیاز به سه گروه شامل ارقام روز بلند، روز متوسط و روز کوتاه تقسیمبندی میشوند. اهمیت این موضوع در تعیینِ زمانِ مناسبِ کاشت است. مثلاً، برای کاشت ارقامِ روزِ بلند مانندِ پیاز قرمز قرمزِ ایلخچی بهطور معمول در فروردین ماه اقدام به کاشت می
قدر فضای مطبوع سحر را چقدر می دانیم ؟ "آرامشی عمیق" خبر از حال ِ آدمی در این وقت می دهد.کدامین وقت و فصل را بشود در عنوانی واجد چنین حالی نامید ، شرطِ آن دانستن و دانا شٌدن بر تغییرات حسی درون طبیعت خود در این ایام است . در زمان صبحگاه وقتی که مستقل از منافع و و مطامع شغلی و مسائل زندگانی بر می خیزیم و هستی را می نگریم ، طبیعت را جدا از فضای شهر به احساس می کشانیم . در این موقع با آفریدگار بیشتر فهمِ وحدت و یگانگی به تجربه می بریم - اینجاس
قبلها تنها که میماندم در خانه، برایم آغاز لحظههای درخشان تکی با خودم بود. بیشترش را کتاب میخواندم. چای میگذاشتم، مینشستم در بالکن بارانی، کف دستم را میچسباندم به گرمای لیوان و باران میخورد به شانههایم، به صفحات کتاب روی پایم و کاغذها چین میخورد و من که عاشق کتابهایم بودم، فکر میکردم میارزد. هیچلحظهای دیگر شبیه این اوقات نمیشود. امشب که ایستاده بودم در آشپزخانهی تنگ آپارتمان، فکر کردم بالأخره تنهایی. میخواهی ب
وقتی مدتی از درس خواندن بگذرد، برگشتن به حس و حالش، سخت ترین کارِ دنیاست. این که خودت را مقید کنی که شده فقط نیم ساعت یکجا بنشینی و تمرکز کنی و درس بخوانی، پدرت را درمی آورد.
چند روزیست درس خواندن را شروع کرده ام. متأسفانه خرداد از آنچه که فکر میکردم، نزدیک تر است. جُدای از لعن و نفرین هایی که هر روز نثارِ خودم میکنم، تمامِ تلاشم را هم میکنم که لااقل از این روزهای پایانی استفاده ی درست را بکنم.
ساعتِ مطالعه ام چند روز است که بین 1 تا 2 ساعت در دور
یا ملجا العاصین
از پاییزِ امروز که عدد دهگانِ سنش،« یک» را گذرانده ، به تویی که خودِ منی در زمانِ دهگانی که « یک» بود...
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند
پاییزِ کوچکِ من که حالا، در راهرو مدرسه گریه میکنی ، بگذار برای تسلی ات بگویم که راست میگویند که این هم بگذرد.
که "حدیث" را، بعدها نخواهی دید جز در دقایقی کوتاه و اتفاقی... که دیگر خودت مایل به ادامه ی عمیقِ این دوستی نخواهی بود.
اما " بهار"... حقیقتش توصی
جلد دوم آینه جادوی شهید آوینی مختص نقدهای سینمایی سید مرتضاست. میتوانید نقدهای آوینی بر فیلمهای جشنوارۀ هفتم فجر تا یازدهم را در کتاب پیدا کنید. فیلمهایی که من به عنوان جوان دهۀ هفتادی اصلا اسمشان را نشنیدهام. پاتال و آرزوهای کوچک، شنا در زمستان، پنجاه و سه نفر و ریحانه.
دقت میکنید چه اتفاقی رخ داده؟ سید مرتضی آوینی در رشتهای متخصص شُد که تاریخ انقضا دارد. و امروز من اگر بیایم و نقدی بنویسم بر فیلمهای سی و هشتمین جشنوارۀ فجر و مس
امروز
داشت زمانِ پرزنت پرفکت رو درس میداد
بعد اَزَمون خواس با استفاده این زمان واسه هم خالی ببندیم :)
(که تمرین کرده باشیم این "زمان" رو مثلا)
منم یاده یه گزارش از خبر سراسری افتادم که چار پنج سال پیش شنیده بودمش
که داشت از تاسیس یه پیتزا فروشی تو کره ماه میگفت
خخخ...خب چیز باحالی بود، منم اونموقع به عنوان کسی که
دانشم صفره در این زمینه
و کلی فیلم علمی تخیلی راجبه سفر به ماه و مریخ دیدم سربع باور کردم
و یاده اون روز که سوم دبیرستان بودم
تو کلاسه
امروز
داشت زمانِ پرزنت پرفکت رو درس میداد
بعد اَزَمون خواس با استفاده این زمان واسه هم خالی ببندیم :)
(که تمرین کرده باشیم این "زمان" رو مثلا)
منم یاده یه گزارش از خبر سراسری افتادم که چار پنج سال پیش شنیده بودمش
که داشت از تاسیس یه پیتزا فروشی تو کره ماه میگفت
خخخ...خب چیز باحالی بود، منم اونموقع به عنوان کسی که
دانشم صفره در این زمینه
و کلی فیلم علمی تخیلی راجبه سفر به ماه و مریخ دیدم سربع باور کردم
و یاده اون روز که سوم دبیرستان بودم
تو کلاسه
اگر در جهان فقط مسلمانان بمانند و آمریکا و اسرائیل هم به گور بروند، باز خودشان، خود را منقرض خواهند کرد. تفکیکی با فلسفی، ضد عرفان با عرفانی و شیعه با سنی سرِ دعوا دارد. حتی شاگردان باب که فرقههای انحرافی بودند، دو گروه بهائیان و ازلیها هم با هم میجنگیدند. شیخیه(شیعیان افراطی) با وهابیان(سنیان افراطی) یک دیگر را تکه پاره میکردند.
الآن هم حزباللهیها، این ترمیناتورهای إلهی گیس و گیس کشی راه انداختهاند. از آینده و گذشته آمدهاند برا
مادهای که ما باشیم دارای دو صفت مکان و زمانیم و در یک زمان فقط میتوانیم در یک مکان باشیم؛ برعکس جناب خدا که نه زمان دارد و نه مکان؛ به همین جهت ما در زندگی محدودیتهایی داریم و در هر زمان باید انتخابهای خودمان را دقیق انجام دهیم.
شاید دوستان دانشگاهی مشکلاتی که ما داریم را نداشته باشند و انتخابهایشان را زمانِ انتخاب رشته کردهاند ولی حوزه این طور نیست. بعد از چندین سال کاوش در حوزه برای پیدا کردن اسلام به نتیجهای نرسیده و در گرداب ا
***
الإمام علیّ علیهالسلام ـ فِی الحِکَمِ المَنسوبَةِ إلَیهِ ـ : یَجِبُ عَلَیکَ أن تُشفِقَ عَلى وَلَدِکَ أکثَرَ مِن إشفاقِهِ عَلَیکَ .
امام على علیهالسلام ـ در حکمتهاى منسوب به ایشان ـ : بر تو واجب است که به فرزندت بیش از مهربانىاش به تو ، مهربانى کنى
***
المستدرک على الصحیحین عن أبی موسى الأشعری :إنَّ رَسول اللّه ِ صلى الله علیه و آله قال : لَن تُؤمِنوا حَتّى تَحابّوا . أفَلا أدُلُّکُم عَلى ما تَحابّوا عَلَیهِ ؟ قالوا : بَلى یا رَسول ال
شنیدن|Mogwai - blues hour
یدالله موقن به هر کتاب کاسیرر که ترجمه کرده یک مقدمه طولانی چسبانده. هنوز نمیتوانم درباره موقن نظری داشته باشم. بر کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده»ی لوی-برول، مقدمهای نوشته بود و به روشنفکر ایرانی تاخته بود، دقیقا از منظری که همیشه دلم میخواست بتازم و باز وقت گفتن که میشد دهانم و کلماتم به پتپت رسوایی میافتادند. اما برای من که یکی-دوسال گذشته را، مبهوتِ «دیالکتیک روشنگری» آدورنو گذراندهام، و اولین موا
درباره این سایت